حلماحلما، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

میوه بهشتی (9ماه انتظار شیرین)

جاده چالوس

سلام دخملکم خوبی مامانی؟ چقدر خوشگل تو دل مامانی این ور و اون ور میری ولی همچنان نذاشتی بابایی تکوناتو بفهمه تا بابایی دستشو میذاره رو دل مامانی دیگه تکون نمیخوری دیروز زن عمو نجمه sms داد که جاری جون شام بریم جاده چالوس؟؟؟؟ منم به بابا امیرت گفتم و قبول کردیم و قرار شد بعد از ساعت کاری راه بیفتیم سمت جاده چالوس. همه ی وسایل لازمو نجمه جون آماده کرده بود  حسابی افتاده بود تو زحمت رفتیم لب روزخونه نشستیم هوا تاریک شد و سگ ها هم اومده بودن بیرون خیلی خوش گذشت منو نجمه که بیشتر وقتو توی ماشین بودیم و تند تند حرف میزدیم بعد از شام راه افتادیم سمت خونه کلی خسته بودیم و کلا خیلی خوش گذشت دستت زن عمو و عموی خوبت درد نکنه خیلی زحمت ک...
20 تير 1392

بابایی اومد

سلام خوشگل مامانم خوبی؟ بابایی بالاخره اومد یکشنبه ساعت 2 بامداد رسید خونه مامان فاطمه در و که باز کردم دیدم 2 تا جعبه آلبالو با یه جعبه زردآلو تو دستشه که کم مونده بود بریزه سریع کمکش کردم  رفتیم میوه هارو گذاشتیم تو آشپزخانه و رفتیم خوابیدیم  بعد از چند روز یه خواب راحت و پر از آرامش داشتم  راستی بابا امیرت سیاه سوخته شده  تو هم کلی حرصش دادی هر کاری کردم تکون نخوردی که بابایی تکوناتو بفهمه و حال کنه تا بابا امیرت خوابید تکون خوردی منم دلم نیومد بیدارش کنم . وقتی به به بابایی گفتم تکون خوردی ناراحت شد که چرا بیدارش نکردم بعدالظهر هم فیلم عروسیمونو دیدیم و کلی ذوق کردیم چقدر 2 تاییمون عوض شدیم خداروش...
17 تير 1392

بدون عنوان

سلام دخمل قشنگم خوبی فدات شم؟ دیروز جمعه ی خوبی نبود همش یه حال بدی داشتم سر گیجه و حالت تهوع و بیحالی شدید اومده بود سراغم و بدتر از همه ی اینا دلتنگی که واسه باباامیر داشتم چون بابایی 5 شنبه نیومد و قراره یکشنبه یا دوشنبه بیاد. بابا امیر خیلی دلتنگه و داره حسابی اذیت میشه وقتی باهاش حرف میزنم قشنگ معلومه که بغض داره. قربونت برم تو هم مثل من دلتنگ بابایی شدی؟؟؟؟ راستی داری یه تکونایی میخوری که من کاملا حسش میکنم وقتی به بابا امیر گفتم کلی ذوق کرد و تازه کلی هم حسودی کرد که اون نمیتونه اینقدر بهت نزدیک باشه  کلی دوستت داریم کلی از داشتنت خوشحالیم فدات شم ایشالا که این دوران انتظار سر برسه و زود زود بیای تو بغلمون. فعلا. ...
15 تير 1392

دل تنگم

سلام دختر گلم خوبی مامانم ؟؟؟؟ امروز 5روزه که دوتاییمون باباییو ندیدیم و فقط صداشو از تلفن میشنویم  من که دلم براش یه دنیا تنگیده تازه دیشب گفت احتمال داره 5شنبه برگردم سعی کردم خودمو خوشحال نشون بدم ولی اصلا خوشحال نشدم چون تازه اول هفتس و این که باید تا 5شنبه دل تنگ بمونم اصلا خوشحالم نمیکنه خلاصه دختر گلم خداروشکر که تو هستی و تورو دارم  وگرنه مامانی ..... همش از غم و غصه نگم خداروشکر تو با مامانی همکاری میکنی از وقتی بابا امیر رفته کمتر اذیت میکنی خانوم شدی قربونت برم  خلاصه بیا دوتایی بهم کمک کنیم تا این دوری واسه دوتاییمون آسون بشه جیگرم باشه؟؟؟؟؟ فعلا مامانی بره به کاراش برسه   ...
9 تير 1392

جنسیت نی نی ناز ما

سلام نی نی ناز مامانی خوبی؟؟؟؟؟ دیروز از صبح دل تو دلم نبود چون قرار بود بابا امیر ساعت 4 بیاد دنبالم تا بریم دکتر و بعدش روی ماهتو ببینیم سر کار که نمیدونم اصلا چجوری گذشت.ساعت 4 شد و بابا امیر و مامان فاطمه اومدن دنبالم ، رفتیم بیمارستان تا گفتم با دکتر بهفر وقت داشتم گفت امروز دکتر نمیان وای حالم خیلی گرفته شد با اصرار مامان فاطمه واسه یه دکتر دیگه وقت داد تا ساعت 7 منتطر بودیم تا بالاخره نوبتمون شد آزمایش غربالگریتو نشون دادم گفت همه چی طبیعیه و خوبه و مشکلی نیست ، ازش خواستم سونو تعیین جنسیت بنویسه  از بیمارستان اومدیم بیرون زنگ زدم جایی که همیشه میرم سونو گفت الان پذیرش نداریم منم گفتم اشکال نداره فردا بعد از کارم میرم که ...
5 تير 1392

ماموریت بابایی

سلام دخمل قشنگم خوبی؟؟؟؟ امروز صبح بابا امیرت رفت ماموریت معلوم نیست چند روز طول می کشه ولی مطمئنم دل 2 تاییمون خیلی خیلی براش تنگ میشه  مامانی قول بده تو این روزایی که بابا امیرت نیست کمترشیطنت کنی تا مامان هلاله کمتر اذیت بشه یه چند روزی که دردام بیشتر شده و ماهیچه پام هی میگیره تا اشکم در نیاد دردش ساکت نمیشه مواظب خودت باش واسه بابایی هم دعا کن که بسلامت برگرده و اونجا تنهایی زیاد اذیت نشه قربون دخمل گلم برم فعلا مامانی میره.دوستت دارم بووووووووس ...
5 تير 1392

4 خرداد و سومین عکس ناز تو

سلام قشنگ من خوبی؟ از صبح خیلی دل شوره داشتم،تا ساعت 4 شد هزار جور استرس داشتم،بابا امیرت اومد دنبالمون و با هم رفتیم بیمارستان پیش دکترمون برام سونوگرافی و غربالگری نوشت، تو بیمارستان با یه نفر به اسم مریم آشنا شدم که هم سن هم بودیم و ماه بارداریمون با هم یکی بود و اون می دونست که بچش دختره  ازش آدرس سونوگرافی و آزمایشگاه نیلو رو گرفتم . با امیر راه افتادیم برای سونو گرافی اومدیم نزدیک محل کار خودم میدون کتاب ، وقتی رو تخت دراز کشیدم و توی LCD روبرو تورو دیدم کلی جا خوردم   چقدر بزرگ شدی وای باورم نمیشد تو در عرض 1 ماه اینقدر تغییر کنی وای از وقتی که صدای قلب نازتو شنیدم چقدر تند تند میزد همه چی برام خیلی خیلی جالب بود ...
1 تير 1392

دومین عکس و آزمایش خون

سلام قشنگم خوبی؟ دیروز ساعت 6:15 با بابا امیر بیدار شدیم راه افتادیم سمت بیمارستان بقیه الله کلی خوابم میومد. اول رفتیم وقت سونوگرافی گرفتیم و بعد وقت آزمایش خون،خیلی شلوغ بود شماره ی151 بودیم و تا نزدیکای 10 منتظر نوبت بودیم و من کم مونده بود غش کنم چون از شب قبلش از ساعت 10 چیزی نخورده بودم  حالم بد بود. بعد از آزمایش رفتیم سونوگرافی و یکی لز قشنگترین لحظه های عمرمو دیدم تو خیلی کوچولو بودی و قلبت تند تند میزد خیلی حسشض قشنگ بود بابا امیرتم کلی حال کرد. بعد از سونوگرافی 2باره آزمایش خون دادم  و بابا امیرت رفت برام آبمیوه و کیک خرید حالم جا اومد. راه افتادیم سمت خونه بابایی برام  چیزبرگر خرید رفتیم توی پارک خوردی...
1 تير 1392

اولین دکتر و اولین عکس تو

سلام گلم  روز 17 فروردین بود که با بابا امیر رفتیم بیمارستان بقیه الله پیش خانم دکتر یاسمین بهفر برام سونو گرافی نوشت انجام دادم یه ذره درد داشت 4.5 هفتمه و کیسه تشکیل شده ولی تو مشخص نبودی. واسه همین خانم دکتر گفت 1 اردیبهشت 2باره بیا سونوگرافی و آزمایش خون الان 3-4 روز اذیتات شروع شده حالت تهوع دارم ضعف میکنم و اشتهام کم شده  مامانم سعی کن کمتر اذیت کتی اخه سرکار کسی نمیدونه تو هستی 2 روز پیش آقای آزادی همکارم  واسه ناهارش کباب خریده بود از بوش حالم بد شد تابلو شدم  سر کار که خسته میشم میرسم خونه دلم میخواد فقط دراز بکشم بابایی شب میرسه خونه و منو با رنگ پریده و بیحال میبینه کلی حالش گرفته میشه ولی واسه ا...
1 تير 1392